Quantcast
Channel: هوانورد
Viewing all articles
Browse latest Browse all 253

کمین کرکس

$
0
0

خاطره ای از سرتیپ خلبان محمد اسماعیل پیروان

 

هواپیمای اف14 یک رهگیر فوق‌مدرن و سدی محکم در برابر تجاوز‌های دشمن بود، ولی به دلیل تحریم، در حال فرسوده شدن بود و غیورمردان گردان نگهداری شبانه‌روز در تلاش بودند تا این جنگنده هم‌چنان سر پا بماند. پرواز با این جنگنده مدرن و بهره‌گیری از تمامی امکانات آن کار آسانی نبود، ولی رزمندگان شجاع نیروی هوایی همه سدها را شکسته بودند و از این جنگنده با حداقل امکانات، بیش‌ترین کارایی را می‌کشیدند. مردانی که دلاورانه هشت سال دفاع کردند و اجازه ندادند ذره‌ای از این خاک مقدس به تصرف دشمن درآید. آن‌ها که حماسه‌ها آفریدند، رشادت‌ها کردند و شهدای گران‌قدری را تقدیم ملت ایران نمودند.

 حمله به شهرها، عمل ناجوانمردانه عراق

اواخر پاییز 65 بود که حمله به شهرها شدت بیش‌تری گرفت. هواپیما‌های دشمن با توجه به وضعیت جغرافیایی کشورمان و با استفاده از نقاط کور راداری که به خاطر کوهستان‌های غرب کشور ایجاد شده‌اند، می‌کوشیدند با پرواز در ارتفاع پست، خود را به نقاط مرکزی ایران برسانند و در چند مرحله نیز موفق به بمب‌باران مردم بی‌دفاع شهر‌های همدان، اراک و قم شدند. در این حمله‌های ناجوان‌مردانه، تعداد زیادی از مردم غیرنظامی در خانه، کوچه و بازار به خاک و خون کشیده شدند.

نیروی هوایی که همواره و با تمام توان درگیر مأموریت‌های محوله؛ به‌ویژه دفاع هوایی از نقاط حساس و حیاتی کشور هم‌چون خلیج فارس بود، نمی‌توانست پوشش هوایی اختصاصی برای ده‌ها شهر بزرگ و کوچک را در برنامه دفاعی خود لحاظ کند؛ مگر در مناسبت‌های خاص مثل راه‌پیمایی‌‌های بزرگ 22 بهمن، روز قدس و نمازجمعه‌های شهرهای بزرگ که این روش نیز در هیچ کشوری مرسوم نبود.

شش سال جنگیده بودیم و تجهیزات رو به فرسودگی بودند. تعدادی هواپیما و خلبان را از دست داده بودیم، مقدار زیادی موشک و سایر مهمات ذخیره‌شده را مصرف کرده بودیم و با توجه به تحریم‌های همه‌جانبه، جای‌گزینی برای آن‌ها نداشتیم.

باوجود تلاش کارکنان نگهداری و جهادگران «نهاجا» در معاونت جهاد خودکفایی و مسئولان لجستیک نهاجا که با تعمیر سریع و نوآوری، ساخت و تهیه اقلام مورد نیاز، برای عملیاتی نگه‌داشتن هواپیماها تلاش می‌کردند، ولی حصر اقتصادی کم‌کم داشت اثرهای خود را نشان می‌داد.

ما در سال‌های آغازین جنگ، با هواپیما‌های اف14 و به‌وسیله‌ی موشک‌های مرگ‌بار «فنیکس» ضربه محکمی به نیروی هوایی عراق زده بودیم و مخصوصاً در عملیات‌‌های «بیت‌المقدس» و والفجر 8 با شکار هواپیما‌های عراقی، وحشت را در دل خلبان‌های آن‌ها انداخته بودیم؛ ولی در سال 1365 با توجه به این محدودیت‌ها، دیگر نمی‌توانستیم از فنیکس استفاده کنیم و برای جلوگیری از استهلاک هواپیما‌های اف14 به‌ویژه فرسایش موتورها و قطعه‌های مهم و کمیاب دیگر باید تدبیری می‌اندیشیدیم.

شهید «بابایی» دستوری جدید صادر کرد

شهید «بابایی»، معاون عملیاتِ وقتِ نیروی هوایی، دستوری مبنی بر تغییر زمان پرواز‌ هواپیما‌های اف14، کاهش پرواز‌های گشت هوایی شبانه‌روزی اف14 و جای‌گزینی پرواز‌های اسکرامبل به‌جای آن صادر کردند.

ایشان بر این عقیده بودند که با توجه به مشخص نبودن زمان پایان جنگ و تا به ثمر رسیدن تلاش کارکنان خلاق معاونت جهاد خودکفایی نهاجا در جای‌گزین کردن موشکی مناسب برای هواپیمای اف14، فقط در موارد خاص و اضطراری از موشک فنیکس استفاده شود. در بقیه‌ موارد هم، خلبانان یا از موشک‌های راداریِ بُرد متوسط «اسپارو» و یا موشک‌های حرارتی «سایدواندر» برای انهدام هواپیما‌های دشمن استفاده کنند. این در حالی بود که دشمن بدون هیچ محدودیتی از موشک‌های زمین به هوا و هوا به هوای خود علیه هواپیما‌های ما استفاده می‌کرد. البته خوش‌بختانه زحمت‌های جهادگران مبتکر در دو سال آخر جنگ به ثمر نشست و موشک «هاوک» به‌عنوان جای‌گزین مناسبی برای فنیکس، بر روی اف14 نصب و آزمایش شد. این موشک در سال آخر دفاع مقدس، دل‌گرمی خوبی برای خلبانان و پشتوانه مناسبی برای صرفه‌جویی در مصرف موشک فنیکس بود.

 

قرار شد برای شهر قم دفاع هوایی برقرار شود

دی سال 65 از نیمه گذشته بود و رزمندگان اسلام در عملیات «کربلای 5» در منطقه عمومی شلمچه، ضربه‌های جبران‌ناپذیری به پیکره‌ دشمن وارد کرده بودند. جنگنده‌های دشمن نیز به تلافی این شکست‌ها، با استفاده از نقاط کوهستانی و ارتفاعات غرب کشور، خود را از دید رادارها مخفی کرده و اقدام به بمب‌باران شهرها کردند. در یکی از این حمله‌ها شهر قم هدف قرار گرفت و تعدادی از مردم بی‌دفاع و زائران حرم حضرت معصومه به شهادت رسیدند.

بهمن از راه رسیده بود و با توجه به در پیش بودن دهه فجر، احتمال این‌که دوباره این شهر مذهبی مورد حمله قرار بگیرد؛ بسیار بالا بود. به‌همین خاطر مسئولان نیروی هوایی تصمیم گرفتند که برای مدتی با گشت ویژه‌ای با هواپیما‌های اف14، شهر قم و شهر‌های اطراف آن را پوشش دهد تا در صورت موفق شدن دشمن به مخفی ماندن از چشم رادار‌های پدافند و رسیدن آن‌ها به شهر قم، هواپیما‌های اف14 آماده پذیرایی از آن‌ها باشند و درس فراموش‌نشدنی‌ای به آن‌ها بدهند. نام منطقه‌ پروازی، «کیویک» انتخاب شد که «کیو» حرف اول شهر قم (Qom) بود و مسئولان، کلیه خلبانان را در مورد چگونگی عملیات و حساسیت موضوع آگاه کردند.

اولین پرواز من برروی منطقه کیوبک

چند روزی از آغاز این مأموریت می‌گذشت. اولین روز دهه فجر بود که طبق معمول برای چک برنامه پروازی روز به پست فرماندهی رفتم. دیدم که نامم به‌همراه سروان «کازرونی» برای ساعت سه بعدازظهر روز سیزدهم بهمن برای پرواز در منطقه کیوبک در لیست قرار گرفته است.

معمولاً خلبان‌ها پیش از هر مأموریتی در مورد چگونگی انجام آن مدتی در یک محل خلوت و آرام فکر می‌کنند و موارد گوناگون و احتمالات را بررسی کرده و تاکتیک‌های مناسب مقابله با آن‌ها را از نظر می‌گذرانند. دفاع از آسمان یک شهر بزرگ توسط هواپیما با دفاع از یک منطقه نظامی، یک مرکز بزرگ صنعتی، پالایشگاه‌ و یا دیگر مراکز مهم نفتی خیلی متفاوت است. این مکان‌ها معمولاً برای دفاع از خود مجهز به یگان‌های پدافند هستند، کارکنان آن‌ها آموزش پدافند غیرعامل دیده‌اند و خانواده‌ای در این یگان‌ها زندگی نمی‌کند. هم‌چنین ماهیت شغلی این کارکنان ایجاب می‌کند که آمادگی رویارویی با حمله هوایی دشمن را داشته باشند، ولی مردم شهرها، خصوصاً زنان و کودکان در برابر حمله‌های هوایی بسیار آسیب‌پذیرند.

البته نیروی هوایی برابر طرح‌های مصوب، بخش بزرگی از توان پدافندی خود را در مرز‌های هوایی کشور متمرکز کرده بود تا از ورود هواپیما‌های دشمن جلوگیری کند، ولی در هیچ جا دفاع هوایی مطلق نیست و گاهی دشمن موفق می‌شود به خاک کشور نفوذ کند. با توجه به این مسائل، شب قبل از مأموریت ترجیح دادم که این مأموریت به‌صورت دوفروندی انجام شود تا شهر پوشش دفاعی مطمئن‌تری داشته باشد، ولی می‌دانستم که با توجه به امکانات موجود و حجم مأموریت‌ها این امر ممکن نیست. تصور این‌که یکی از مهاجمان موفق شود خود را به شهر رسانده و مردم را مورد حمله قرار دهد، فکرم را سخت مشغول کرده بود و بار مسئولیت بر دوشم سنگینی می‌کرد.

روز سیزده بهمن، پس از نماز صبح قدری بیشتر استراحت کردم تا خستگی شب پیش را جبران کنم. از طرفی خلبان‌هایی که بعدازظهر پرواز داشتند و تا دیروقت درگیر پرواز می‌شدند، صبح چند ساعتی دیرتر به گردان پروازی مراجعه می‌کردند تا سرزنده و بانشاط باشند.

هواپیما اشکال داشت

حدود ساعت دو بعدازظهر بود به همراه سروان کازرونی، پس از دریافت اطلاعات پرواز و مدارک مربوط به مأموریت و وضع هوای منطقه به اتاق تجهیزات پروازی رفتیم و پس از چک کردن کلاه پرواز، ماسک اکسیژن و پوشیدن جی‌سوت (لباس ضدجاذبه ) به‌سمت آشیانه راه افتادیم.

در آشیانه پس از انجام مقدمات کار، سوار هواپیما شدیم و موتورها را روشن کردیم. در حال چک کردن سیستم‌ها بودم که متوجه اشکالی در یکی از سیستم‌ها شدم. امکان برطرف کردن آن در زمان کوتاه فراهم نبود و مجبور شدیم از هواپیمای رزرو استفاده کنیم. سریع خودمان را به آشیانه‌ هواپیمای جایگزین رساندیم؛ چون همکارانم از چند ساعت پیش در منطقه کیوبک مشغول مأموریت بودند و پس از چند مرحله سوخت‌گیری، منتظر ما بودند و نمی‌توانستند پیش از رسیدن ما منطقه را ترک کنند.

با مشاهده هواپیمای جایگزین تعجب کردم؛ چون هواپیما فقط مجهز به دو موشک حرارتی بود. این موشک‌ها بُرد کوتاهی داشتند و برای درگیری نزدیک هوایی به کار می‌رفتند؛ درحالی‌که باید دست‌کم چند موشک راداری برد متوسط اسپارو و دو تیر موشک سایدواندر زیر هواپیما نصب باشد. با خودم فکر کردم که شاید به دلیل تراکم مأموریت‌‌های عملیاتی، کارکنان زحمت‌کش گردان نگهداری، مجال کافی برای تجهیز هواپیما پیدا نکرده‌اند. به خدا توکل کردم و مثل همیشه برای بازدید وضعیت ظاهری هواپیما به‌سمت آن حرکت کردم؛ درحالی‌که با خود می‌گفتم: خدایا! خودت شاهدی که ما با چه امکانات محدودی باید جلوی دشمنی بایستیم که هیچ محدودیتی ندارد.

سوار هواپیما شدم. موتورها را یکی پس از دیگری روشن کردم و مشغول بررسی سیستم‌ها و فرامین شدم. سروان کازرونی هم مشغول بررسی رادار و آماده کردن سیستم‌‌های ناوبری و دیگر سیستم‌‌های مورد نیاز مأموریت شد تا اگر اشکال جزئی وجود داشت، کارکنان فنی حاضر در کنار هواپیما مشکل را برطرف کنند.

پس از اطمینان از کار کردن درست تمام سیستم‌ها با هماهنگی برج مراقبت و با نام خدا به‌سمت ابتدای باند حرکت کردیم. پیش از ورود به باند، بررسی‌های لازم انجام شد و موشک‌ها از بیرون توسط متخصصان مسلح شدند. با اجازه‌ برج مراقبت وارد باند شدم. پس از آزمایش موتورها و چک کردن دوباره فرامین، قدرت موتور را در حالت صددرصد گذاشتم و ترمزها را رها کردم. بهمن بود و هوا سرد. از آن‌جا که در هوای سرد به‌دلیل تراکم مولکول‌‌های هوا واکنش موتور هواپیما بهتر است و هواپیما در زمان و فاصله کم‌تری از باند پرواز کنده می‌شود، پس از چند ثانیه از باند پایگاه شکاری اصفهان جدا شدیم و در آسمان آبی و آفتابی به‌سمت منطقه مأموریتمان که شمال غرب شهر قم بود، پرواز کردیم. خود را به ارتفاع هجده‌هزار پا رساندیم. دقایقی بعد با دیدن بارگاه حضرت معصومه(س) از دور سلام دادیم و به‌اتفاق همکارم از خداوند متعال خواستیم به ما کمک کند تا بتوانیم با محدودیت موشک، از شهر دفاع کنیم. نزدیک منطقه مأموریت بودیم که با کد، حضور خود را در منطقه به رادار‌های کرج و سوباشی اعلام کردم. با رسیدن به منطقه، هواپیمای دیگر که چند ساعتی در منطقه بود، حفاظت از آن‌جا را به ما سپرد. ساعت حدود سه‌وپانزده دقیقه بود. تانکر سوخت‌رسان در منطقه گردش می‌کرد تا در صورت نیاز بتوانیم سوخت‌گیری هوایی را انجام دهیم. تانکر سوخت‌رسان نیز با کد اعلام موقعیت کرد.

حدود 45 دقیقه گذشت. با حساسیت و دقتِ تمام، در صفحه رادار، جهت‌های مختلف را جست‌وجو می‌کردم و اطراف را زیر نظر داشتم. مدتی گذشت. سکوت عجیبی حاکم بود. نگاهی به نشانگر سوخت انداختم. هنوز هم می‌توانستیم پرواز کنیم. یکی از اشکال‌هایی که انجام مأموریت به‌صورت تک‌فروندی داشت، این بود که وقتی برای سوخت‌گیری هوایی، کمی از منطقه فاصله می‌گرفتیم، نگران بودیم که نکند پیش از پایان سوخت‌گیری، سروکله‌ هواپیما‌های دشمن پیدا شود.

فریاد دشمن! دشمن!

در حال گشت در منطقه ایستایی بودم و دقیقاً به‌سمت شمال غرب پرواز می‌کردم که افسر کنترل شکاری رادار سوباشی همدان روی رادیو آمد و با لحنی متفاوت و با صدایی بلند گفت: شاهد54! شاهد 54! رهنورد 53!

بی‌درنگ جواب دادم. افسر کنترل از ما خواست که بلافاصله سمت خود را به جنوب غرب تغییر دهیم. سپس در قالب کد‌های روزانه موقعیت چهار فروند هواپیمای مهاجم را اعلام کرد. در ارتفاع چهارده‌هزار پایی پرواز می‌کردم و با توجه به اعلام رادار، هوایپما‌های دشمن پایین‌تر از من پرواز می‌کردند. از کازرونی خواستم که آن‌ها را روی رادار جست‌وجو کند. چند ثانیه بیش‌تر نگذشته بود که کازرونی هدف‌ها را روی صفحه رادار مشخص کرد. بی‌درنگ با کد به رادار اعلام کردم که هدف‌ها را داریم و برای درگیری به سمت آن‌ها می‌رویم. با توجه به محاسباتی که انجام دادیم، هواپیما‌های مهاجم در اطراف شمال اراک و در ارتفاع پایین به سمت شهر قم می‌آمدند. فاصله آن‌ها با ما حدود صد کیلومتر بود. با هماهنگی، سروان کازرونی اطلاعات مربوط به هدف‌ها را درحالت TWS (یکی از مود‌های رادار اف14) به‌دست آورد تا خلبانان عراقی متوجه حضور ما در منطقه نشوند.

در صورت قفل راداری روی هواپیما‌های دشمن، سیستم دریافت‌کننده هشدار راداری موجود در هواپیما، خلبان مهاجم را متوجه حضور و فعالیت اف14 می‌کرد و احتمال داشت آن‌ها از ادامه پرواز انصراف دهند و با برگشت به سمت خاک عراق، بمب‌های خود را در یکی از شهرهایی که در مسیر برگشتشان قرار داشت فروریزند. در این صورت از تله طراحی شده ما می‌گریختند و با توجه به فاصله ما از آن‌ها احتمال تعقیب و درگیری با آن‌ها وجود نداشت؛ خصوصاً این‌که ما بنزین زیادی نداشتیم.

سویچ‌های لازم را برای درگیری روشن کردم و هرچه به هدف‌ها نزدیک می‌شدیم، رفته‌رفته ارتفاع را کم کردم و سرعت مناسب را برای تاکتیک مورد نظر انتخاب کردم.

باید در کم‌ترین فاصله آن‌ها را می‌زدم

هدف‌ها را در صفحه رادار زیر نظر داشتم و سروان کازرونی هم مرتب اطلاعات مربوط به هدف‌ها را برایم می‌گفت. اگر مجهز به موشک فنیکس و یا اسپارو بودیم، از روبه‌رو آن‌ها را هدف قرار می‌دادم، ولی چون فقط موشک حرارتی داشتیم، باید مطابق تاکتیک‌های خاص پروازی طوری به‌سمت آن‌ها حرکت می‌کردیم که با چند درجه اختلاف در سمت راست یا چپ ما قرار گیرند تا بتوانیم با گردشی به‌موقع، درست پشت سر آن‌ها قرار بگیریم. تصمیم داشتم تا در فرصتی مناسب، موشک حرارتی را به‌سمت اگزوز موتور یکی از آن‌ها شلیک کنم، ولی یک مسأله فکر مرا مشغول کرده بود و آن نگرانی از این موضوع بود که چون آن‌ها در جهت شمال شرق پرواز می‌کردند، ممکن بود حتی پس از سرنگونی یکی‌شان، بقیه خود را به شهر برسانند. بنابراین تصمیم گرفتم که از جلو وارد دسته پروازی آن‌ها شوم و آرایش پروازی‌شان را به‌هم بریزم. روی همین اساس سرعتم را بیش‌تر کردم تا در فاصله بیش‌تری از شهر با آن‌ها درگیر شوم.

فاصله کم‌تر و کم‌تر می‌شد و من به‌جای نگاه کردن به صفحه رادار، دقیقاً جلوی هواپیما را نگاه می‌کردم. سروان کازرونی هم مرتب فاصله آن‌ها را اعلام می‌کرد. سمت ما 240 درجه؛ یعنی جنوب غرب بود و چون بعدازظهر بود، نور آفتاب دقیقاً در چشم من بود و همین، دیدن با چشم غیرمسلح از دور را دشوار می‌کرد. مطمئناً یکی از دلایل انتخاب این زمان برای حمله ازسوی دشمن همین موضوع بود؛ چون خلبانان ما نیز هنگام بمب‌باران اهداف خود در خاک دشمن، این موضوع را در نظر می‌گرفتند و ترجیح می‌دادند در ساعت‌های اولیه صبح به‌سمت عراق حمله کنند تا خلبانان شکاری عراقی و توپچی‌های پدافند به خاطر تابش شدید آفتاب نتوانند آن‌ها را پیش از رسیدن به هدف، به‌راحتی ببینند.

ارتفاع هواپیما را به هزار پا رساندم؛ درحالی‌که هواپیما‌های دشمن حدوداً در ارتفاع دویست پایی پرواز می‌کردند. سروان کازرونی فاصله هواپیما‌های دشمن را پنج مایل اعلام کرد و از آن‌جا که با کمک رادار دقیقاً روبه‌روی آن‌ها پرواز می‌کردیم، باید آن‌ها را در جلوی خود می‌دیدم. چند ثانیه بعد چهار نقطه تیره درست روبه‌روی خود، ولی در ارتفاع پایین‌تر دیدم. سرعت آن‌ها کم‌تر از ما بود. کاملاً آن‌ها را زیر نظر گرفتم. کازرونی هم رادار را رها کرد و با چشمانی باز به کمک شتافت. هواپیما‌های دشمن از نوع میراژ اف1 بودند. هزار پا بالاتر از آن‌ها پرواز می‌کردم و هنوز مرا ندیده بودند؛ چون هیچ واکنشی از خود نشان نمی‌دادند. فرصت مناسب فرا رسید. ارتفاع را کم کردم، دسته‌های گاز هواپیما را به جلو فشار دادم و هم‌زمان با اضافه شدن سرعت، به‌سمت آن‌ها شیرجه رفتم.

هواپیما‌های دشمن پا به فرار گذاشتند

در فاصله حدود دو مایلی، متوجه حضور ما شدند و خطر را به‌خوبی احساس کردند. آرایششان به‌هم ریخت و بی‌درنگ سه فروند به‌سمت راست گردش کردند و یک فروند به‌سمت چپ گردش کرد. من با مانوری مناسب به تعقیب دسته سه فروندی رفتم. با صدای بلند به کازرونی گفتم که مواظب هواپیمای چهارم باشد که به‌سمت شهر و یا پشت سر ما نرود.

سرعتم خیلی زیاد بود و داشتم از یکی از آن‌ها رد می‌شدم که با مانور Hi Yo Yo، یعنی مانوری که خلبان با کشیدن شدید هواپیما به‌سمت بالا، سرعت را در کوتاه‌ترین زمان به ارتفاع تبدیل می‌کند و خود را در محل مورد نظرش قرار می‌دهد، به پشت سر آن‌ها رفتم. در همین هنگام کازرونی گفت: هواپیمای چهارم به‌سمت غرب گردش کرد.

سرم را به عقب برگرداندم تا موقعیت هواپیمای دشمن را ببینم. متوجه شدم کازرونی خودش را 150 درجه چرخانده است و دقیقاً پشت هواپیمای خودمان را زیر نظر دارد. خیالم راحت شد. هواپیما‌های میراژ دشمن مجهز به دو توپ بودند. آن‌ها معمولاً هنگام بم‌باران، مجهز به دو تیر موشک حراراتی نیز در نوک بال‌ها بودند تا در صورت رویارویی با هواپیما‌های رهگیر، از خود دفاع کنند؛ بنابراین قرار گرفتن آن‌ها در پشت سر، برای ما خطرآفرین بود.

با یک مانور سریع، خودم را پشت سر یکی از آن‌ها و در موقعیت شلیک موشک قرار دادم که ناگهان هر سه فروند به سمت چپ تغییر مسیر دادند و بمب‌های خود را بی‌هدف در بیابان رها کردند. منتظر این لحظه بودم. نگرانی‌ام کم‌تر شد. باوجود این‌که جهت عمومی هر سه فروند به‌سمت چپ بود، ولی از نظر فاصله طولی، فاصله جانبی و ارتفاع در حالت‌های مختلفی قرار داشتند و پیوسته در حال جابه‌جا شدن بودند. با رها کردن بمب‌هایشان، قدرت مانورشان بیش‌تر شد؛ به‌طوری‌که برای من میسر نبود که خودم را در پارامتر مناسب برای زدن موشک قرار دهم. یعنی در تمام مدتی که آن‌ها از سمت چپ در حال گردش به‌سمت غرب بودند (حدود 270 درجه) به آن‌ها فشار آوردم تا شاید یکی را بزنم یا یکی‌شان به زمین بخورد، ولی نشد. به نظر می‌رسید خلبانان عراقی از مهارت بالایی برخوردارند.

چرخش‌ها ادامه پیدا کرد تا آن‌ها در راستای غرب (مسیر فرار) قرار گرفتند و با استفاده از کاهش ارتفاع و افزایش سرعت قصد داشتند از مهلکه فرار کنند. این یک روش معمول برای فرار از دست هواپیمای رهگیر است؛ زیرا در این حالت کار برای خلبان هواپیمای رهگیر سخت و خطرآفرین می‌شود؛ به‌طوری‌که ممکن است دست از تعقب بردارد. بدترین دشمن خلبان در این‌گونه پروازها زمین است و تاکنون خلبانان زیادی در دنیا در پرواز‌های آموزشی و یا جنگی به دلیل سرعت زیاد در ارتفاع کم با خطای دید روبه‌رو شده‌اند. غفلت لحظه‌ای، ایجاد نوسان توسط خلبان و یا عدم تجربه و مهارت کافی در این لحظه باعث خواهد شد که هواپیما به موانع یا زمین برخورد کند و خلبان جان خود را از دست بدهد، ولی من دست‌بردار نبودم.

شرایط، بسیار سخت و حساس بود

شرایط در کابین متفاوت بود. در ارتفاع پایین و سرعت بالا پرواز می‌کردیم و به دلیل انجام مانور‌های سنگین، دمای کابین بالا رفته بود. در ارتفاع پایین مولکول‌های هوا متراکم هستند و در سرعت زیاد و مانور شدید، اصطکاک مو‌لکول‌ها با بدنه هواپیما صدا و حرارت زیادی در کابین تولید می‌کند که سیستم خنک‌کننده جواب‌گوی آن نمی‌باشد. علاوه بر آن سروصدا نیز بسیار زیاد بود. تمام این شرایط باعث شده بود که عرق بر سروصورتم جاری شود. زیر کلاه پروازی و ماسک اکسیژن روی صورتم کاملاً خیس بود و در آن شرایط حتی امکان پاک کردن عرق از روی چشمانم نیز وجود نداشت. یکی از آن‌ها که به‌نظر می‌رسید لیدر دسته پروازی باشد، در وسط و دو فروند دیگر در دو طرف، با فاصله جانبی تاکتیکی و کمی عقب‌تر از او به‌سمت عراق پرواز می‌کردند و ما هم به دنبال آن‌ها بودیم. استقبال را به‌خوبی انجام داده بودیم و حالا نوبت بدرقه‌ای درخور بود.

باید برای شلیک موشک حرارتی همه چیز را در نظر می‌گرفتم؛ زیرا شلیک موشک حرارتی با موشک راداری متفاوت است. موشک راداری را بیش‌تر از فاصله دور، توسط رادار هواپیما و بدون مشاهده‌ چشم شلیک می‌کنند، ولی برای شلیک موشک حرارتی، خلبان با مشاهده چشمی هدف، قرار گرفتن در موقعیت مناسب از نظر فاصله و زاویه جانبی با دم هواپیما و ارتفاع نسبت به هدف، دستگاه نشانه‌روی را دقیقاً روی اگزوز هواپیما قرار می‌دهد و اگر همه‌ پارامترها به درستی رعایت شده باشند، جست‌وجوگر حرارتی موشک با حس کردن حرارت موتور، با صدایی که در گوشی خلبان شنیده می‌شود اعلام می‌کند که همه چیز برای شلیک موشک آماده است.

اگرچه موشک حرارتی برای هدایت به‌سمت هدف نیازی به رادار ندارد، ولی قفل راداری به خلبان کمک می‌کند که فاصله‌اش را با هواپیمای هدف به‌طور دقیق در HUD مشاهده کند؛ چون اگر موشک در بیرون از حداکثر و یا حداقل فاصله تعیین‌شده شلیک شود، به هدف نخواهد خورد. همچنین رهگیر باید هنگام زدن موشک قدری پایین‌تر از هدف باشد.

نزدیک بود همه چیز از دست برود

همه پارامترها روی میراژ وسطی تنظیم شده بود؛ به‌جز ارتفاع. من کمی بالاتر بودم، برای همین شروع کردم به کم کردن ارتفاع. ناگهان هواپیما در جت‌واش (گاز‌های خروجی از اگزوز هواپیما جلویی) قرار گرفت و در ارتفاع سی متری از زمین، تکان سختی خورد و متلاطم شد. خیلی به زمین نزدیک شدیم؛ به‌طوری‌که سروان کازرونی به‌شدت نگران شد. سریع هواپیما را کنترل کردم و کمی ارتفاع گرفتم. همزمان سرعت را افزایش دادم و چون می‌خواستم در جت‌واش قرار نگیرم، بالاتر پرواز کردم. چندین مایل از منطقه درگیری اولیه دور شده بودیم. تمایل نداشتم دست خالی به پایگاه برگردم و ازطرفی هنوز به دنبال کسب آخرین پارامتر شلیک موشک بودم؛ چراکه فقط دو موشک داشتیم و هر بی‌دقتی‌ای ممکن بود سرنوشت و نتیجه مأموریت را عوض کند. تمایل نداشتم عجله و دست‌پاچگی، موشک‌ها را به هدر دهد. نکته جالب برایم این بود در طول درگیری آن‌ها به‌دلیل نامعلومی از پرتاب فلر حرارتی برای انحراف موشک حرارتی که به‌زودی به سمت موتورشان شلیک می‌شد، خودداری می‌کردند و این، مقداری کارم را آسان‌تر می‌کرد.

موشک، حلقوم میراژ را فشرد

چون سرعت گرفته بودم، دوباره به نزدیکی آن‌ها رسیدم. این‌بار با توجه به تجربه قبلی مقدار به‌سمت چپ رفتم تا از مخروط جت‌واش خارج شوم. سپس ارتفاع را کم کردم و دوباره به پشت هواپیمای دشمن برگشتم. جنگنده‌ ما مقداری لرزش داشت که توجهی نکردم. بی‌درنگ دستگاه نشانه‌روی را روی اگزوز موتور هواپیمای میراژ وسطی قرار دادم. صدای بلند بوق حس‌گر حرارتی موشک در گوشم غوغا می‌کرد؛ مثل این‌که موشک برای لحظه ملاقات بی‌قراری می‌کرد. با فریاد الله‌اکبر، ماشه را فشردم. موشک از زیر بال هواپیما جدا شد و به‌سمت هواپیمای دشمن روانه شد و پیش از این‌که واکنش دشمن سودی برایش داشته باشد، موشک با موتور هواپیما برخورد کرد. بر اثر انفجار، بخش بزرگی از دم هواپیمای دشمن جدا شد و چون در ارتفاع پایینی پرواز می‌کردیم، خلبان فرصت خروج اضطراری را پیدا نکرد. هواپیما بلافاصله با زمین برخود کرد و منهدم شد. این درحالی بود که دیگر خلبانان عراقی که در دو طرف او پرواز می‌کردند، صحنه برخورد موشک و اصابت هواپیما به زمین را مشاهده می‌کردند.

به‌دنبال انفجار، قطعه‌های هواپیما در فضا پخش شدند و باتوجه به این‌که من با سرعت زیاد و در فاصله کم دقیقاً پشت سر او پرواز می‌کردم، خطر مرا به‌شدت تهدید می‌کرد. هواپیما را سریع بالا کشیدم تا به قطعه‌های متلاشی‌شده میراژ که در هوا پراکنده بودند، برخورد نکند و از طرفی قطعه‌ها وارد موتور هواپیما نشوند. هم‌چنین قدرت موتورها را به حداقل رساندم و هواپیما را به سرعت وارونه کردم؛ به‌طوری‌که صحنه‌ برخورد میراژ به زمین را به همین شکل دیدم.

سروان کازرونی که هیجان‌زده شده بود، خطاب به رادار سوباشی با صدای بلند تکبیر گفت و اعلام کرد که یکی از هواپیماهای دشمن را زدیم و بقیه فرار کردند. افسران کنترل شکاری خیلی خوشحالی می‌کردند و مرتب از ما تشکر می‌کردند. وقتی از روی هواپیمای منهدم‌شده عبور کردیم، هواپیما را به حالت عادی درآوردم. ارتفاع هواپیما به دوهزار پایی رسیده بود و به خاطر کم کردن قدرت موتور، سرعت نیز کم شده بود و هواپیماهای دشمن فاصله زیادی با ما گرفته بودند. دهانم کاملاً خشک شده بود و خیس عرق بودم. یک‌لحظه تصمیم گرفتم سرعت را زیاد کنم و به تعقیب آن‌ها ادامه بدهم، ولی به دلیل کمبود بنزین و فاصله گرفتن از شهر قم منصرف شدم؛ چون احتمال این‌که دسته‌ بمب‌افکن دیگری به شهر حمله کنند، زیاد بود. مختصات جغرافیایی بقایای لاشه هواپیما را با کد به رادار سوباشی اعلام کردم و به‌سمت تانکر سوخت‌رسان پرواز کردیم. با خلبان و مسئول سوخت‌رسانی هواپیمای 707 تماس گرفتم و با توجه به نتیجه مأموریت به نظر می‌رسید خستگی پرواز طولانی آنها نیز برطرف شده است.

خطری که به خیر گذشت

هنگام سوخت‌گیری به‌دلیل متلاطم بودن هوا و احیاناً خستگی ناشی از درگیری سنگین هوایی، قسمت فلزی بسکت سوخت‌گیری تانکر به گوشه جلویی کاناپی هواپیما برخورد کرد و صدمه‌ای جزئی به آن وارد نمود. پس از سوختگیری به‌سمت منطقه ایستایی کیوبک برگشتیم و به گشت‌زنی ادامه دادیم. هوا داشت تاریک می‌شد و سکوت آرامش‌بخشی حکم‌فرما بود. زمان پرواز ما نیز پس از حدود سه ساعت پایان یافته بود؛ به‌ همین خاطر با کد از رادارهای کرج و سوباشی خداحافظی و منطقه را ترک کردیم. در راه بازگشت طوری پرواز کردیم که شهر قم را دور بزنیم. چراغ‌های حرم حضرت معصومه(س) روشن شده بودند و حرم جلوه و روحانیت خاصی داشت. سلام دادیم و خدا را شکر کردیم که ما را یاری کرد تا بتوانیم از شهر دفاع کنیم و دشمن متجاوز را گوش‌مالی دهیم. این‌جا بود که متوجه شدم اگر اراده خداوند باشد، کم‌ترین امکانات هم کافی است و نگرانی من که چرا به صورت تک‌فروندی و یا با موشک ناکافی به مأموریت اعزام شدیم، بی‌جا بوده است. در حقیقت آیه شریفه «و ما رمیت اذ رمیت و لکن الله رمی؛ این تو نبودی که تیر را (به‌سوی دشمن) پرتاب می‌کردی؛ بلکه خداوند تیر را می‌انداخت» مصداق یافته بود.

به‌سمت پایگاه شکاری اصفهان پرواز کردیم و حدود پانزده دقیقه بعد، چرخ‌های هواپیما باند پروازی را لمس کردند. هواپیما را در آشیانه پارک کردم و از هواپیما خارج شدم. پرسنل زحمت‌کش نگهداری؛ خصوصاً سرهمافر «بی‌آزار» بسیار خوشحال بودند و به ما خسته‌نباشید گفتند. ما هم از آن‌ها تشکر کردیم و مشکل جزئی کاناپی را یادآور شدیم که روز بعد این مشکل برطرف شد.

پرونده بمب‌باران شهرها بسته شد

فرمانده پایگاه شکاری اصفهان، سرتیپ خلبان «عطایی» در دفتر معاونت عملیات پایگاه منتظر ما بودند. ایشان به هر دوی ما خسته‌نباشید گفتند و من هم خلاصه مأموریت را برای ایشان تعریف کردم. مدتی بعد نیز شهید «ستاری»، فرمانده وقت نیروی هوایی هدیه‌ای برای من و سروان کازرونی فرستادند و از ما تقدیر کردند. ما هم آن هدیه‌ها را تقدیم خانواده‌ شهدا کردیم.

روز بعد از طریق سایت‌‌های شنود «فاشا» متوجه شدیم که خلبان یکی از میراژها نیز در آن‌سوی مرز به دلیل کمبود سوخت به پایگاه خود نرسیده و مجبور به خروج اضطراری از هواپیما شده است. به‌دنبال این ماجرا، پرونده بمبباران شهرها با هواپیما‌های میراژ در ارتفاع پست بسته شد و خلبانان عراقی دیگر جرأت حضور در این منطقه را پیدا نکردند.

____________________________________________________________

منبع: iranian-airforce.blogfa.com (با تشکر از آقای محمد معما)


Viewing all articles
Browse latest Browse all 253

Trending Articles



<script src="https://jsc.adskeeper.com/r/s/rssing.com.1596347.js" async> </script>