___________________________________________________________________
>> تذکر مهم:هرگونه برداشت از مطالب وبلاگ هوانورد، مشروط به درج نام و لینک هوانورد (newcoy.persianblog.ir) می باشد. بازنشر بدون رعایت این موارد شرعاً و اخلاقاً مجاز نمی باشد.
___________________________________________________________________
مقدمه
امیر سرتیپ جانباز منوچهر کهتری، قهرمانی است که مردم قدرشناس آبادان به او لقب زیبای ناجی آبادانرا دادند؛ عنوانی که به راستی برازنده اوست. حتی بعضی از آبادانیها فرزندانشان را به پاس قدرشناسی، کهتر نامیدند تا همیشه یاد و نامش در آبادان و در صفحات تاریخ ایران زمین زنده بماند.
دریغ که سرتیپ کهتری، دلاوری که با حضور در خط مقدم نبرد و فرماندهی نیروهای از جان گذشته گردان 153 لشکر 77 خراسان، نقشی بی بدیل در خلق حماسه کوی ذوالفقاری و جلوگیری از سقوط آبادان به دست دشمن بعثی و شکست حصر آبادان داشت، آن گونه که شایسته است به مردم این مرز و بوم معرفی نشده است.
رهبر انقلاب در تقریری بر کتابی با عنوان «تجاوز که آغاز شد» چاپ بنیاد حفظ آثار و ارزشهای دفاع مقدس نیروی زمینی سپاه پاسداران نوشته اند: «در این ماجرای مهم و تعیینکننده، یک گردان از ارتش نیز نقش بسیار اساسی داشت و فرمانده آن به نام سرهنگ کهتری همان روزها به خاطر مقاومت شجاعانه و فداکارانهاش خیلی معروف شد. کاش از اینها هم در این نوشته یادی شده بود.»
متن پیش رو، برگرفته از چاپ دوم کتاب «امیر آبادان» نوشته آقای علی اعوانی است که توسط نشر آجا منتشر شده است و هم اکنون پس از تلخیص و تایپ مجدد توسط وبلاگ «هوانورد»، بازنشر می گردد. امیدوارم که این پست بتواند بازگو کننده گوشه کوچکی از تلاشها و خدمات یکی از قهرمانان ملی ایران زمین باشد.
عشق به نظامی گری از دوران کودکی
منوچهر کهتری در 14 بهمن ماه 1314 در روستای زرنه از توابع شهرستان سومار استان کرمانشاه پا به عرصه وجود نهاد. پدرش حاج غلامعلی که ریشه در عشایر غیور غرب کشور داشت نسبش به قبیله کلهر می رسید و شغلش عطاری بود. با تولد فرزندان دیگر و زیاد شدن عائله، تامین معاش در زرنه برای حاجی مشکل شد و با مهاجرین به کرمانشاه رفت تا شاید بتواند سروسامانی به زندگی اش بدهد. بدین ترتیب منوچهر نیز که پنج سال بیشتر نداشت، همراه خانواده عازم کرمانشاه شد.
کم کم منوچهر با قد و قامت رسا در بین همسالان و هم بازیهایش خودی نشان می داد و پدر را برای آماده کرده مقدمات تحصیل به فکر وا می داشت. منوچهر در کرمانشاه به دبستان رفت و مدرک ششم ابتدایی را گرفت. تابستان آن سال تصمیم گرفت در کنار حاجی باشد و بار سنگین تامین معاش را کمی سبک کند. عصرها که مغازه پدرش خلوت بود، روی پله می نشست و نظامیهای لشکر 7 (که بعدها به لشکر 81 زرهی کرمانشاه تغییر نام یافت) را که ا ز پادگان بیرون می آمدند و بعضیهاشان از جلوی مغازه می گذشتند، تماشا می کرد. گاهی چنان غرق زرق و برق لباسها و راه رفتن آنها می شد که در آسمان رویاهایش خودش را نظامی می دید.
گاهی برای محک زدن حاجی سر حرف را باز می کرد و از او می خواست که اجازه دهد با مدرک ششم ابتدایی به ارتش بپیوندد و تحصیلاتش را هم در ضمن خدمت ادامه دهد. پدرش اما موافقت نکرد. حاجی می دانست که پسرش با سواد بالاتر در ارتش می تواند جایگاه بهتری برای خودش دست و پا کند. این بود که اصرار داشت منوچهر درس بخواند و بعد به ارتش برود.
منوچهر سر تسلیم در مقابل حاجی فرود آورد و در دبیرستان رازی کرمانشاه ثبت نام کرد. مدرک دوره اول متوسطه را که در سال 1329 گرفت، توانست موافقت پدر را هم برای ثبت نام در دبیرستان نظام جلب کند. می خواست هر چه زودتر به آرزویش که پوشیدن لباس ارتش بود، دست یابد.
منوچهر در آزمون ورودی دبیرستان نظام شرکت کرد و پذیرفته شد. در روز موعود که برای اعزام به تهران و حضور در دبیرستان نظام به ستاد لشکر رفت، در عین ناباوری دید که نامش را از فهرست پذیرفته شدگان حذف و فرد دیگری را جایگزین او کرده اند و اصرار و پیگیریهای بعدی هم حاصلی در بر نداشت. پاهایش یارای بازگشتن نداشت. با چشمهای گریان و حوصله ای تنگ به خانه برگشت. منوچهر مدتی گوشه گیر و افسرده شد. با رسیدن فصل پاییز با تشویق پدر و مادر دوره دوم دبیرستان را آغاز کرد.
نام کرمانشاه با نام زورخانه و کشتی پهلوانی عجین شده است. منوچهر هم در پرداختن به ورزش از همان دوران دبیرستان پیشتاز و پیشگام بود. کهتری نوجوان عصرها که از مدرسه باز می گشت، ساعتی را به ورزش بدنسازی مشغول می شد. هفته ای سه روز هم به باشگاه کشتی می رفت. حتی به عنوان نماینده دبیرستان رازی به مسابقات کشتی آزاد استان راه یافت و مقام سوم استان را کسب کرد. بدن ورزیده او بعدها باعث شد که در دانشکده افسری و در میان سایر همدوره ایهایش یک سر و گردن بالاتر بایستد و در رسته های مختلف رزمی و زرهی خودی نشان دهد.
کهتری با رویای پوشیدن لباس نظامی، در خرداد سال 1332 مدرک پایان دوره متوسطه را کسب کرد. اندکی پس از اخذ مدرک دیپلم، برای ثبت نام در دانشکده افسری به همراه چند از دوستانش راهی تهران شد. پس از انجام مقدمات پذیرش در دانشکده افسری و انجام معاینات پزشکی و سایر مقدمات استخدام، در اولین روز مهرماه 1332 رویاهای زیبای منوچهر جامه حقیقت پوشید و او لباس دانشجویی دانشکده افسری را بر تن کرد.
از همان روزهای اول، در دانشکده با قوانین سخت آموزشی و تربیتی نظامی مواجه شد. برخوردهای خشن و باصلابت مربیان آموزشی به تازه واردین می فهماند که ارتش جای مردان سختکوش و صبور است.
پس از سه سال، سرانجام دوران فراگیری آموزشهای نظامی به پایان رسید و در یک مراسم سالیانه، دانشجویان به درجه ستوان دومی نائل شدند و پس از پایان مراسم، قرعه کشی برای تعیین یکان محل خدمتی انجام شد. دانشجویانی که دارای رتبه های آموزشی بالایی بودند، با انتخاب خود و مابقی با قرعه از یکان محل خدمت خود آگاه شدند. ستوان دوم کهتری به دلیل کسب رتبه برتر در دانشکده، جزء گروه اول بود و زادگاهش، کرمانشاه را به عنوان محل خدمت خود انتخاب کرد.
اولین تجربه جنگی
پس از معرفی خود به ستاد لشکر 7، کارگزینی لشکر او را به گردان 2 که یکی از گردانهای مرزی وابسته به لشکر بود، معرفی کرد و در آنجا فرماندهی دسته ادوات گروهان 3 را به او واگذار کردند.
اواسط سال 1336 حدود یک سال از حضور کهتری در لشکر 7 می گذشت. گروهانی را که به او سپرده بودند، با انواع آموزشها و ایجاد ارتباط صمیمی با سربازان تحت امرش برای انجام عملیات مختلف آماده کرده بود.
آن روزها تعدادی از شورشیان داخلی و اشرار تحت حمایت حکومت عراق، شرارتهایی را در مناطق مرزی ایران انجام می دادند. ستاد لشکر فرمانی صادر کرده بود که ستوان کهتری با افراد تحت امرش به مدخل ورودی پاوه اعزام شود. منطقه پاوه اولین عرصه ای بود که ستوان کهتری می توانست شایستگیهای خود را به اثبات برساند. گروهان پس از استقرار در ارتفاعات ورودی پاوه با تدبیر ستوان جوان در آمادگی کامل به سر می برد تا اینکه شبی مورد شبیخون اشرار قرار گرفتند و به شدت با آنان درگیر شدند. صدای تیراندازی هر لحظه بیشتر می شد. جاگیری مناسب و پیشبینیهای لازم قبلی باعث شد که به کسی آسیب نرسد. یکی از اشرار به نزدیکی کهتری رسیده بود که ستوان تنها نارنجکی که برایش مانده بود، را به سوی او قل داد. نارنجک در دو سه متری او منفجر و جنازه اش به انتهای دره پرتاب شد. دو سه ماه دیگری که در منطقه بود، دیگر دشمن جرات آمدن به آنجا را پیدا نکرد. این اولیه تجربه او در مبارزه رودرو با دشمن مسلح بود که به ناکامی دشمن انجامید.
کهتری پس از دو سال خدمت در لشکر 7 و فرماندهی یکی از گروهانهای هنگ مرزی، به درجه ستوان یکمی نایل شد. در همین زمان بود که اعلام شد یکان هوابرد از میان افسران جوان و ورزیده، تعدادی را برای پذیرش، دعوت به آزمون ورودی کرده است. می دانست که ورود به هوابرد یعنی تحمل سختیهای فراوان و تمرینهای بسیار دشوار نظامی؛ اما این ورود می توانست تجربیات و آموزشهای نظامی او را در راه رسیدن به آرمانهایش افزایش دهد. از این رو در آزمون ورودی هوابرد شرکت کرد و با نمره خوبی پذیرفته شد.
سال 1338 تمرینان سخت هوابرد را در تیپ هوابرد تهران آغاز کرد و با یکصد و پنجاه پرش با چتر از هواپیما همراه با پنجاه کیلوگرم بار، تجربیات مفیدی اندوخت. در یکی از همین پرشها چترش درست باز نشد و پس از برخورد با زمین دستش از مچ شکست. امروز او دارای سه ستاره پرارزش پرش با چتر است.
کهتری پس از پنج سال حضور در تهران و انجام تمرینان منظم و دشوار تصمیم گرفت به یکی از لشکرهای مستقر در استانهای مرزی منتقل شود، از این رو از هوابرد جدا شد و به لشکر 92 زرهی خوزستان پیوست.
دومین تجربه جنگی
پس از پیوستن به لشکر 92 زرهی، فرماندهی گردان 119 پیاده مکانیزه به کهتری محول شد. به سروان کهتری و گردان تحت امرش ماموریت داده شد که از مرزهای کشور در منطقه مهران محافظت کند. بعداً قرار شد گردان 119 با گردان 100 لشکر 7 که حالا به لشکر 81 زرهی کرمانشاه تغییر نام داده بود، جابه جا شود. از قصر شیرین تا ارتفاعات بازرگان، منطقه ای بود که حفاظت از آن را به گردان 119 محول کرده بودند. در آن زمان ارتش عراق در منطقه تحرکاتی را انجام می داد و در یکی از همان روزها دشمن در یک تک حساب شده، ارتفاعات بازرگان را تصرف کرد و مشغول ایجاد استحکامات شد.
از سوی مرکز امریه ای به لشکر 81 زرهی ابلاغ و مقرر شد نسبت به تنبیه عراقیها طرحی بیندیشند. فرمانده لشکر، سروان کهتری را خواست و فرمان مرکز را به او ابلاغ کرد.
سروان بدون فوت وقت راهی منطقه شد و با کمک افراد تحت امرش اقدام به شناسایی موقعیت دشمن و راههای نفوذ و ضربه زدن به او کرد. پس از آماده شدن طرح حمله، گردان 119 ساعت 4 صبح روز بعد اقدام به تک علیه مواضع دشمن کرد. سروان کهتری خود در یک نفربر پیشاپیش نفرات حرکت می کرد و سرانجام قبل از بیدار شدن دشمن به بالای ارتفاعات بازرگان رسیدند. در این تک حساب شده و سریع، دشمن غافلگیر و با به جا گذاشتن تعدای کشته و 24 اسیر مجبور به تخلیه ارتفاعات بازرگان شد. تنها تلفات گردان شهادت یک نفر سرباز بود. خبر پیروزی گردان 119 مثل برق در لشکر و ستاد فرماندهی ارتش پیچید و از سوی مرکز یک سال ارشدیت برای سروان کهتری و ششصد توام پاداش نقد برای هر یک از افرادش تعیین وابلاغ شد.
پس از بازگشت از ماموریت، بنا به پیشنهاد خانواده با دختر دایی اش پیمان ازدواج بست و چندی بعد صاحب یک فرزند دختر شد.
کهتری سال 1350 برای گذراندن دوره عالی رسته ای و آموختن امور ستادی و تخصصی عازم مرکز شد. پس از طی این دوره با کسب نمره خوب، در طرح تقسیم نیروهای آموزش دیده، با توجه به علاقه به حضور در کنار بارگاه امام رضا، لشکر 77 خراسان را برگزید. در ابتدا گردان 148 و سپس گردان آموزشی مستقر در تربت جام به عنوان محل خدمتش تعیین شد. بعد از مدتی به عنوان رئیس رکن 3 و معاون گردان سوار زرهی منصوب شد. سپس در سال 1356 به تیپ 2 قوچان منتقل شد و با خانواده اش به قوچان عزیمت کرد.
قوچان و شیرمردان دلاور گردان 153
سرگرد جوان به عنوان معاون فرمانده گردان 153 پیاده به قوچان رفت و چند ماه بعد فرماندهی گردان به او سپرده شد. با اوج گرفتن انقلاب اسلامی، بعضی از واحهای ارتش به دستور شاه در مقابل مردم صف آرایی می کردند. سرگرد کهتری در دل مایل نبود گردانش در موقعیتی قرار بگیرد که مجبور به مقابله با مردم شود. روزی به زیارت امام رضا رفت و درددلش را گفت. خواست که همان نظامی قهرمان و دوستدار وطن بماند. چندی بعد دستور رسید که گردانش را آماده حرکت به سوی پادگان امامقلی کند. خبر اعزام به امامقلی کامش را شیرین کرد و برخاست و از همانجا به نشانه سپاس، سلامی به امام هشتم کرد. در آنجا سرگرد به تعدادی از سربازانش دستور داد که برای جلوگیری از سوء استفاده فرصت طلبان، تانکرهای سوخت را تا رسیدن به شهرها حفاظت کنند و خودش هر جا که بود، پای تانکرهای سوخت می ایستاد تا با نظارت ارتشیها مساوی بین مردم توزیع شود.
گردان 153 و پیروزی انقلاب
محبتی که سرگرد به مردم منطقه کرده بود، باعث شد که پادگان امامقلی از غارت در امان بماند، اما بعضی از فرصت طلبان از آشفتگی آن روزها سوء استفاده کرده و به ایجاد بی نظمی و شورش در پادگان مشغول شدند که با درایت سرگرد، نقشه های آنها ناکام ماند. اوضاع کمی آرام شده بود که دستور آمد گردان 153 از پادگان امامقلی به محل استقرارش در قوچان برگردد.
گردان 153 در درگیریهای شمال غرب کشور
پس از بازگشت به قوچان، گردان 153 برنامه های آموزش نظامی اش را زیر نظر فرمانده گردان با جدیت آغاز کرد و برنامه های منظم تکهای شبانه، رزمایش، دفاع شخصی و آمادگی رزمی با دقت اجرا می شد.
چند روزی بیشتر از ابلاغ درجه سرهنگ دومی کهتری نمی گذشت که از سوی فرماندهی لشکر احضار و مامور شد به همراه گردانش برای مقابله با ضدانقلاب عازم مهاباد شود. در همین گیرودار خبر رسید که پدرش، در یک تصادف فوت کرده است. به معاون گردان که آنجا بود گفت: دلم نمی خواهد افراد من بدانند پدرم فوت کرده است. ممکن است این خبر باعث تضعیف روحیه آنها شود. می رویم به مهاباد و وقتی برگشتیم در قوچان ختمی برایش می گیرم.
اولین روزهای تیرماه بود که وارد پادگان مهاباد شدند. اوضاع شهر غیرعادی و آشفته بود. سرهنگ همان روزهای اول با مردم طرح دوستی ریخت و به کمک هم توانستند آرامش را به شهر برگردانند. گردان، شش ماه در مهاباد مستقر بود و در اواخر آبان ماه، سرهنگ در میان بدرقه به یاد ماندنی مردم مهاباد، گردان 153 را برای انجام ماموریتهای مهم دیگر به سوی قوچان حرکت داد.
گردان 153 و آغاز جنگ تحمیلی
با رسیدن خبر تهاجم همه جانبه عراق در سی و یکم شهریور، فرمانده تیپ اعلام کرد که از ستاد لشکر دستور آمده که یکی از گردانهای آماده برای پشتیبانی لشکر 92 زرهی به خوزستان برود. از آنجا که گردان 153 از لحاظ تجهیزات و نیروی آموزش دیده امتحانش را بارها پس داده و نسبت به سایر گردانها آماده تر است، می خواهم که این ماموریت را به عهده بگیرند.
با فرمان عمومی ارتش، سربازان ترخیص شده سال 1356 هم به خدمت فرا خوانده شدند. خبر بازگشت پیروزمندانه گردان 153 از ماموریت مهاباد بدون اینکه حتی یک سرباز زخمی هم داشته باشد، باعث شده بود که سربازهای احتیاطی که به تیپ قوچان آمده بودند، از فرماندهی گردان 153 بخواهند که برای آنها هم جایی در گردان پیش بینی کند.
سرهنگ کهتری، بر اساس برگ ماموریتی که روز اول مهر با امضای امیر سرلشکر فلاحی به او ابلاغ شده بود، برای دفاع از خرمشهر به همراه نیروهای تعیین شده حرکت کرد. تمام نیروهای گردان پیاده 153 به همراه آتشبار 105 و یک گروهان تانک روز سوم مهر به فرماندهی سرهنگ کهتری با بدرقه گرم مردم قوچان عازم ماموریت شدند. پس از زیارت امام رضا، نیروها با قطار به سوی اهواز حرکت کردند. پس از رسیدن به ایستگاه راه آهن اهواز، طی امریه ای از سوی بنی صدر به عنوان فرمانده کل قوا، ماموریت اعزام آنها به خرمشهر لغو شد واز آنان خواستند که به طور موقت در فولی آباد اهواز مستقر شوند.
با آگاهی دشمن از استقرار گردان 153 و همراهانشان در فولی آباد، هواپیماهای دشمن با چند راکت به آنها هجوم آورند و در بیست و چند روز بعد که آنجا مستقر بودند، هر روز یکی دو بار مزاحمتهایی را برایشان ایجاد کردند. نیروهای آماده رزم اعزامی از قوچان بدون هیچ برنامه ای در فولی آباد سرگردان و یا شاید بشود گفت زندانی بودند.
رهایی از مخمصه فولی آباد
با گذشت بیش از بیست روز از سرگردانی در فولی آباد، پس از کسب تکلیف از شهید بهشتی و آیت الله خامنه ای و با هماهنگی قرارگاه اروند مقدمات انتقال نیروهای تحت امر سرهنگ کهتری به آبادان فراهم شد. قرار شد نیروها با خودرو از طریق جاده، تجهیزات با لنج از خورموسی و مهمات با بالگردهای اعزامی منتقل شوند. ساعت دوازده شب کار انتقال و استقرار گردان 153، آتشبار 105 و گروهان تانک در مکانهای از پیش تعیین شده پایان یافت. روز بعد هم سرلشکر فلاحی حکم فرماندهی قرارگاه آبادان و خرمشهر را به نام سرهنگ منوچهر کهتری نوشت.
ادامه دارد...