____________________________________________________
در دانشکده افسری در مرحله آمورش راپل ناگهان درآن بالا کمرش ازسیم جدا شد و در آستانه سقوط قرار گرفت.
روز سی و یکم فروردین ماه سال 59 گردان به سوی سقز به راه افتاد. چند کیلومتر دورتر عده ای از ضد انقلاب با لباس ارتشی در مقابل گردان ظاهر شدند.
شهید نصرت زاد در اقدامی حماسی پس از گفتن وصیت، برای مختصات محل مجروحیت و اسارتگاه خود درخواست آتش توپخانه کرد.
جنازه ها خیلی وضع فجیعی داشتند و اکثر آنها ازجمله شهید جلیلی را سر بریده بودند. سر سرهنگ نصرت زاد را بیخ تا بیخ بریده بودند و شکمش را افقی و عمودی پاره کرده بودند.
____________________________________________________به
به یادبود افسر دلاور و سرباز گمنام وطن، سرتیپ شهید محمد جلیلی
مقدمه
در سی و یکم فروردین ماه 1359 گروهی از پرسنل فداکار ارتش در کردستان به دست ضدانقلاب به شهادت رسیدند. از جمله شهدای شاخص این واقعه، سرلشکر شهید ایرج نصرت زاد (فرمانده وقت تیپ یکم لشکر 28 کردستان) است. دو روز پیش که مصادف با سالروز شهادت این عزیزان بود، در حال جستجو در اینترنت درباره زندگی نامه شهید نصرت زاد بودم که به طور اتفاقی به مطلبی در مورد یکی از همرزمان این شهید برخوردم: شهید سرتیپ محمد جلیلی. افسر شهیدی که به عنوان سرباز گمنام در بهشت زهرای تهران آرام گرفته است. داستان شهادت شهید جلیلی و رویدادهای پس از آن مرا بسیار متاثر ساخت. با توجه به این امر ترجیح دادم که این پست را به زندگی، شهادت و غربت این شهید اختصاص دهم.
سرتیپ شهید محمد جلیلی بهابادی درسال ۱۳۳۱در بهاباد یزد چشم به جهان گشود. چون در روز عید قربان به دنیا آمده بود، حاج محمد نامیده شد. تحصیلات ابتدایی را در مدرسه ادیب بهاباد به پایان رسانید و برای ادامه تحصیل عازم شهرستان یزد شد و دوره دبیرستان را در دبیرستان اسلامی رسولیان به اتمام رساند.
پس از اخذ دیپلم با اینکه در رشته زبان انگلیسی دردانشگاه قبول شده بود، ولی درامتحانات ورودی ارتش شرکت و به همراه همکلاسی اش تیمسار غلامرضا محمدی نیا درتاریخ ۱۳۵۲/۶/۱۰ وارد دانشکده افسری ارتش در تهران گردید و دوران دانشکده رادرتاریخ ۱۳۵۵/۴/۳۰ به پایان برد.
شهید جلیلی در مهرماه ۱۳۵۵ ازدانشکده فارغ التحصیل شد و با توجه به اینکه به رسته توپخانه منتقل شده بود، برای طی دوره مقدماتی به اصفهان منتقل و بعد از طی دوره مقدماتی در گروه توپخانه اصفهان به خدمت مشغول گردید.
در زمان آموزش افسری درمرحله سخت راپل (به کلیه مراحل فرود از یک ارتفاع معین و به نقطه صفر و عبورهای عرضی به وسیله ابزارالات تخصصی کار در ارتفاع، راپل می گویند) ناگهان در آن بالا کمرش ازسیم جداشده و در آستانه سقوط قرار گرفته بود که با توسل به امام زمان (عج) نجات پیدا می کند. از آن سال به بعد به خاطر این عنایت امام زمان نذرکرده بود هر سال درنیمه شعبان شیرینی پخش کند و تا زمانی که زنده بود نذر خود را ادا کرد و پس از شهادت او، پدرشهید این کار را انجام می دهد.
درسال ۵۴ در مسجدجامع برعلیه شاه سخنرانی کرد که دستگیر شد. با اینکه نظامی بود و در اوضاع ارتش قبل از انقلاب، بسیار مقید به دین و نماز و وظایف شرعی خود بود. تیمسار غلامرضا محمدی نیا بهابادی همکلاس و همراه شهید ازدبستان تا دانشکده افسری، او که بعداز سالها وقتی ازشهید جلیلی یادمی کند اشک درچشمانش می نشیند، در مورد این دوران می گوید: "شهید انسانی والا ، متین و صمیمی بود وبه دلیل داشتن صفات حسنه مورد احترام کلیه همدوره ها قرار داشت. شهید جلیلی مسلمانی بسیار معتقد بود ودر دوران دانشجویی که ماه مبارک رمضان درماههای شهریور و مهربود و هیچ گونه امتیازی برای افراد روزه دار منظور نمی شد و بایستی مانند سایرین در آموزش رزمی شرکت نمایند، نامبرده تمام روزه های خود را می گرفت . یادم است که در روز جشن فارغ التحصیلی که در هفته اول مهرماه و مصادف بود با روز سی ام ماه مبارک رمضان و ما روزه بودیم وقتی مراسم رسمی شروع شد و هرگونه حرکتی ممنوع بود در صفها اعلام شد که در اخبار اعلام شده که رویت هلال به ثبوت رسیده و امروز عید است و بایستی روزه ها را باطل کنیم، ولی ما دسترسی به هیچ خوراکی نداشتیم که شهید جلیلی اعلام کرد الاعمال بالنیات ما نیت خیر داشتیم و شرایط خارج از اختیار ماست بنابراین دل بد ندارید که گناهی متوجه شما نیست."
شهید جلیلی درتمام جلسات تفسیر قرآن که چهارشنبه شبها در مسجد دانشکده برگزار می شد شرکت می کرد. درهمین جلسات بود که با امیر شهید سرلشکر نامجو (موسس دانشگاه امام علی علیه السلام) آشنا شد و به وسیله نامبرده به جلساتی که به وسیله شهید نامجو و سایر همفکران وی در مسجد المصطفی برگزار می شد راه یافت تا آنکه جلسات به وسیله عوامل اطلاعاتی کشف و مسئولین برگزاری آن دستگیر شدند و شهید جلیلی نیز به ضد اطلاعات دانشکده فراخوانده شد و به گفته خودش با دو سیلی ویک تعهد نامه مساله فیصله پیدا کرد.
دردی ماه ۵۷ و در آستانه پیروزی انقلاب درجه ستوان یکمی داشت و رسته اش توپخانه بود. سرلشکر ناجی فرمانده ارتش دراصفهان به او دستور شلیک به مردم می دهد، ولی او گفته بود من به روی مردم شلیک نمی کنم. سرلشکر ناجی گفته بود اگرشلیک نکنی تو رامی کشم، ولی این شهید لباسهای ارتشی رابیرون آورده وازکوچه پس کوچه های اصفهان فرار کرده بود و خود سرلشکر ناجی عامل قتل عام مردم شد.
بعد از آن ماجرا، شهید به یزد آمده و تا پیروزی انقلاب در یزد بود. وقتی انقلاب پیروز شد، به مادرش گفته بود: من دیگر به ارتش نمی روم، ولی مادرش گفته بودند: پسرم تو تا وقتی ارتش، شاهنشاهی بود درارتش بودی و حالاکه انقلاب پیروز شده باید درارتش بمانی وبه انقلاب خدمت کنی وگرنه از تو راضی نمی شوم. شهیدجلیلی حرف مادر را اطاعت کرد و به اصفهان برگشته وخود را معرفی کرد. مدتی درتوپخانه اصفهان خدمت کرد بعد درسال ۵۸ و در زمان حمله ضد انقلاب به کردستان به همراه خانواده اش داوطلبانه به سنندج رفت و فرماندهی توپخانه سنندج را برعهده گرفت.
در فروردین ماه سال 1358 ضد انقلاب به پادگان سنندج حمله کرد و پادگان به محاصره کامل آنها درآمد. پس از این اتفاق عناصر ضد انقلاب به تدریج اداره شهر را در دست گرفتند. ارتش در این زمان اجازه درگیری نداشت و تنها ابتکار و شجاعت انقلابی سرهنگ ایرج نصرت زاد (فرمانده وقت تیپ یکم لشکر 28 سنندج) حکایت از حضور ارتش جمهوری اسلامی در آن منطقه داشت و مانع از سقوط پادگان می شد.
شهید نصرت زاد افراد گردانش را با یک آرایش نظامی ـ ورزشی خاصی به داخل شهر می برد و با انجام دادن تمرینات صحرایی شهر را دور می زد و گاهی سنگرهای ضد انقلاب را ویران می ساخت و آنها جرات هیچ اقدامی نداشتند. سرهنگ نصرت زاد پس از جلب نظر اعضای کمیسیون دفاعی در شمال سنندج پاسگاه فرماندهی برقرار کرد و پرسنل را به بیرون از پادگان برد. فرمانده پادگان سرهنگ صدری بود، اما میدان عمل در دست نصرت زاد بود که روحیه بالای نظامی و انقلابی داشت.
با اصرار سرهنگ صدری سرانجام گردان هوابرد شیراز به سنندج رسید و در فرودگاه مستقرشد. بر مبنای برنامه مسوولان ارتش قرار بود این گردان از داخل سنندج گذشته و به سقز اعزام شود که با ترفند ضد انقلاب در ریختن دانش آموزان به سطح شهر، عبور میسر نشد اما گردان با رهبری سرهنگ نصرت زاد پس از دور زدن شهر، از مسیر سد قشلاق به راه خود ادامه داد.
روز سی و یکم فروردین ماه سال 59 گردان به سوی سقز به راه افتاد. چند کیلومتر دورتر عده ای از ضد انقلاب با لباس ارتشی در مقابل گردان ظاهر شدند و سرهنگ که در پیشاپیش گردان حرکت می کرد، با این فکر که آنها خودی هستند، به چند قدمی شان رفت؛ ولی آنها با تیراندازی سرهنگ را زخمی و اسیر کردند.
عناصر ضد انقلاب که مدتها کینه آن سرباز فداکار و شجاع ایرانی را در دل داشتند، پس از شکنجه های فراوان از او می خواهند که وصیت خود را در پشت بی سیم برای همرزمانش بگوید. او چند کلامی در وصف ایمان، اسلام و وطن می گوید و سپس به دست ضدانقلاب در تاریخ اول اردیبهشت ماه سال 59 به شهادت می رسد.
شهید نصرت زاد در پیامش می گوید: "من سرهنگ ستاد ایرج نصرت زاد در آخرین دقایق عمر سربازی خویش پیام خود را به همرزمان اعلام می دارم: جانم فدای ایران! زنده باد ارتش جمهوری اسلامی ایران! زنده باد فرماندهان تیپ 1 سنندج! خداحافظتان! نصرت زاد." شهید نصرت زاد در اقدامی حماسی پس از گفتن وصیت برای مختصات محل مجروحیت و اسارتگاه خود درخواست آتش توپخانه کرد.
در جریان واقعه 31 فروردین 1359 شهید محمد جلیلی به همراه ۱۰۲ نفر از ارتشیان انقلابی از جمله سرلشکر شهید ایرج نصرت زادو سرگرد مصطفی یداللهی به شهادت رسیدند و پیکرهای پاک این شهیدان را به صورت دسته جمعی دفن کردند.
آنچه بر شهید نصرت زاد و همرزمانش رفت به نوعی تداعی گر فرجام کار افسر وطن پرست و فرمانده دلیر ژاندارمی خراسان، کلنل محمد تقی خان پسیان بود که در سال 1300 شمسی در حالی که یکه و تنها توسط کردان قوچانی محاصره شده بود تا آخرین فشنگی که داشت جنگید و کشته شد و کردهای قوچان پس از نبرد سرش را از تن جدا کردند و عارف قزوینی در سوگ او سرود:
این سر که نشان سرپرستی است
امروز رها ز قید هستی است
با دیده عبرتش ببینید
کاین عاقبت وطن پرستی است
به ماجرای شهید نصرت زاد و همرزمانش برگردیم. با پیگیریهای پدر شهید جلیلی و حضور او در منطقه، پیکر این شهیدان پس از ۲۵ روز توسط شهید دکترچمران و ابوشریف (اولین فرمانده سپاه) از زیر خاک بیرون آورده شد و چون بدنهای این شهیدان براثر دفن تغییر کرده بود، وقتی پیکر شهید جلیلی را برای شناسایی درتهران به خانواده اش نشان دادند، گفتند این بدن فرزند ما نیست و پیکر این افسر دلاور را درقطعه ۱۹ بهشت زهرا به عنوان سرباز گمنام دفن کردند.
شرح ماجرا از زبان پدر شهید جلیلی
حاج غلامحسین جلیلی، پدر دو شهید بزرگوار محمد و علی اکبر جلیلی، در مورد نحوه شهادت و یافتن پیکر شهید محمد جلیلی می گوید: فروردین ۵۹ زنگ زدند که حاج محمد مفقود شده است. به همراه دامادم آقای فاریابی با جیپی که داشتم رفتیم کرمانشاه. گفتند باید از کرمان مجوز بگیرید. رفتیم کرمان مجوز گرفتیم و برگشتیم. با هلی کوپتر ما را بردند پادگان سندج و چون سنندج دست کومله ها بود، هلی کوپتر وسط پادگان فرود آمد. ۸-۷ روز سنندج بودیم، اما خبری از شهید به دست نیاوردیم. بالاخره خدا رحمت کند شهید دکتر چمران با ما همراهی کرد و ۲۰۰ سرباز همراه ما کرد رفتیم دم زندان، یک عضو کومله را از زندان بیرون آوردند و او جای دفن شهدا را به ما نشان داد.
سربازها با بیل و کلنگ جنازه ها را بیرون آوردند. وقتی جنازه ها را شمردند تعداد آنها ۱۰۲ نفربود. جنازه ها خیلی وضع فجیعی داشتند و اکثر آنها ازجمله حاج محمد را سر بریده بودند. سر سرهنگ نصرت زاد را بیخ تا بیخ بریده بودند و شکمش را افقی و عمودی پاره کرده بودند.
جنازه ها را داخل هواپیما گذاشتند. وقتی آمدم سوار هواپیما شوم، از هوش رفتم و وقتی به هوش آمدم، دیدم پیش خلبان هستم. من، ابوشریف، شهید دکتر چمران و یک سرهنگ دیگر در هواپیما بودیم. جنازه ها را برای شناسایی به پزشکی قانونی منتقل کردند تا خانواده ها برای شناسایی جنازه ها بیایند. جنازه حاج محمد را نشان من دادند اما اصلا شبیه بچه من نبود و هرچه بچه ها اصرار کردند که این خودش است، من قبول نکردم که این بچه من است و بنابراین به عنوان سرباز گمنام در بهشت زهرا در کنار قبر شهید مصطفی یداللهی دفن کردند، هر چند بعدا که عکس جنازه را آوردند مطمئن شدم خودش بوده است و الان سالهاست حسرت این را می خورم که چرا این قضیه را نپذیرفتم و واقعا پشیمانم، ولی چه سود؟
پدر شهید تنها آرزوی خود را انتقال پیکر شهید به زادگاهش می داند:
"الان ۳۳ سال از دفن حاج محمد می گذرد و می شود با اجازه فقها نبش قبر کرد. تنها آرزویم این است که مسئولان پیگیری کنند و اجازه نبش قبر را بگیرند و جنازه فرزندم را به وطنش برگردانند تا از این غربت و گمنامی در بیاید. حاضرم تمام هزینه های آن را هم بپردازم."
از این شهید بزرگوار یک فرزند پسر بنام محمد مهدی به یادگار مانده که دارای دکترای مکانیک از دانشگاه صنعتی شریف بوده و درحال حاضر استاد دانشگاه یزد می باشد.
موخره
بجاست مسئولین و متولیان امر اگر خواننده این پست هستند، برای برآورده ساختن خواسته پدر داغدار و رنج کشیده سرتیپ شهید جلیلی مبنی بر انتقال پیکر این افسر رشید و فداکار از بهشت زهرای تهران به زادگاهش، مساعی خویش را به کار بندند.
________________________________________________________________
منابع: